ای آنکه در بازارِ دل جان می فروشی ♥
بی ادعایی ، عهد و پیمان می فروشی ♥
آیا خریدارِ تو هستند این جماعت ؟؟؟♥
یا آنچه با ارزش تر است آن می فروشی ♥
احساس غربت را برای من خریدی ♥
قربِ خودت ، با دستِ لرزان می فروشی ♥
خورشید آنان اسکناسِ تا نخورده ♥
من را به ایشان با دل و جان می فروشی ♥
قصر غزلها رنگِ رویای تو دارد ♥
این خانه را بر سنگ و سیمان می فروشی ♥
آنها نمی دانند مهتابم تو هستی ♥
این گوهر نا یاب ارزان می فروشی ♥
انسانیت گم می شود در کفر و عصیان ♥
وقتی که روحت را به شیطان می فروشی ♥
اما برای من خودت پروردگاری ♥
عرفان و فقه و زهد و ایمان می فروشی ♥
تو ماهرانه ظلم بر من خوش نمودی ♥
اینک لوایِ حکمِ قرآن می فروشی ♥
خواب از دو چشمانِ ترِ من می ستانی ♥
اینبار کابوسِ پریشان می فروشی ♥
اینجا نشستم با تمامِ هست و بودم ♥
بانوی من یوسف به دکان می فروشی♥
ارسال توسط نــاهـــــیــد
تویی آرامش دریای ابی ؛
به زیر ابرهایی ، ماهتابی ♥
چو از من دور گشتی بی مهابا؛
شدی طوفان آن دریای آبی♥
که از آرامشت دیگر خبر نیست؛
کجا رفت آن سکوت شامگاهی ♥
تو چون بال و پر خشمت گشودی ؛
از آن اوج محبت در فرودی ♥
ستمکارانه مارا ترک کردی
تو دعوت بر سکوت مرگ کردی ♥
برفتی از دلم اما دل افگار؛
تمام جمع را کردی تو آزار ♥
الهی هر کجا هستی بسوزی
که رفتی بر ره آتش فروزی ♥
از آن افکار وحشی خو حذر کن؛
رفاقت را کمی هم بیشتر کن ♥
بمان با هر که بعد از ما نداری؛
کزین دنیای بد اندر گذاری
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب